شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

انتظار

خوب میدانم که انتظار آنچه میدانی و میدانم دلیل انتخاب این کلمه بود.

 

انتظار من یعنی شوق رقصیدن با تو در میان هجمه ی ترس از نبودنت.

 

انتظار تو یعنی بی خوابی هر شب چشمانت در این دنیای خواب آلود مست.

 

انتظار من یعنی امید به تغییر معنای واژه ها که شاید روزی بتوانم تو را بی پروا  

 

در آغوش بگیرم.

 

اگر گاه گاهی به عقب بر میگردی و به رد پایمان نگاه میکنی از اینکه از من  

 

ردی نمیبینی متعجب مباش به خدا قسم جز بر جای پای تو قدم بر نمیدارم که  

 

مبادا در کوره راه انتظار تو را لحظه ای گم کنم.

 

کجای دنیاییم؟            نمیدانم             تو میدانی؟

 

تلاش میکنم انتظارم به پایان برسد ولی همچنان شقایق کنارجاده به من  

 

لبخند میزند نمیدانم چرا این راه پایان ندارد نمیدانم چرا هنوز در این پیچ آخر  

 

مانده ام و تو را پیش روی خود دارم.