شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

بی تکلم

نمیدانم پاسخی دارد یا از این واژه نامه چشم پوشی کرده است ؟

واژه ها در به در قصه ای شدند که پر از ابهام و سکوت است

ولی خوب میدانم

پاسخی نیست

همان پاسخی که هرگز سر به ابتذال کلام نمیگذارد

همان سوالی که مدت هاست از یادشان رفته است

بی تکلم وانهادن به خویش برایشان بهتر است

 که اصرار به لبخندی کنی

 و زبان به گلایه بگشای و دل به  . . .

اگر چشمان او میگذاشت

لحظه ای چاره میکردم هق هق شانه هایم را در این شب کبود

دلم به اندازه سروهای قد کشیده باغستان دیروز تنگ اوست

دلم به تاریکی قبرهای بی ترحم قبرستان امروز غرق اوست

اگر از دیروز و امروز میگویم نه اینکه فردایم را فراموش کرده ام

فردای من بدون دیروزم معنایی ندارد و دیروز من . . .

بگذریم

بیا سادگی پیشه کنیم شاید تعارف ها دیگر تهوع آور است

 آخر شنیده ام سادگی تحفه ایست که ایزد به رندان مست عطا فرمود