شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

من نه. تو باید

من از تو میروم تا در سفر بودن با تو باشم. من از تو سر نمیروم.
من در تو میروم تاسبزترین بهارمنظره هایت................ تا ماه.
گفتی باش
گفتم هستم
گفتی میفهمم
گفتم  من هم
گفتی بغض شک راه گلو را بسته لحظه تصمیم است به تو ای خوب نجیب نمیتوان شک کرد گفتم  به دزدان شک کن. من و تو تشنگی باغچه را میبینیم و چه بیرحمانه مشک پرآب را که برای عطش باغچه باقی مانده است نیمه شب میدزدیم و به یک رهگذر که مشکش پر از آب است میفروشیم ارزان.به ترانه دزدان بگو باورشان ندارم. گفتی ترانه دزدان را باور ندارم اما تو نباید میرفتی.