شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

شب بارانی

تراوشات ذهن خسته من

نخستین دیدار

تو را مرور میکنم تا خاموشی من فراموشی بزرگ نباشد. پیش رو تصویر کهنه و رنگ پریده ای از پسرکی با سر تراشیده، لاغر با چشمانی درشت و غمگین و در کنارش دخترکی به زیبایی شاپرکها، شکننده با چشمانی درشت و غمگین که با آبی دریای شمال یکی شده اند. ظهر داغ تابستان من و تو و خانه ای از ماسه و آنهمه تنهایی، این نخستین دیدار بود.