-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 20:52
سلام دوستان آهنگ جدیدم به اسم خیابون و تقدیم میکنم به همه شما عزیزان امیدوارم خوشتون بیاد با تشکر ویژه از دوست خوبم آهنگساز و نوازنده هارمونیکا امیر اشکان اصغرزاده همچنین نوازنده پیانو علی اصغر اسدی ترانه این کار هم از خودم لینک دانلود
-
تولد بی تو
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 20:02
سلام به همه دوستان تولد بی تو اسم اولین آهنگ منه که امیدوارم خوشتون بیاد موزیک و تنظیم بسیار عالی از دوست خوبم امیر اشکان به همراه ترانه فوق العاده زیبایی از سرکار خانوم الهه عباسی نوازندگی کلارینت پیانو و سازدهنی : امیر اشکان و همچنین نوازنده بسیار خوب گیتار محمد عارف دانلود آهنگ
-
انتظار
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 00:39
خوب میدانم که انتظار آنچه میدانی و میدانم دلیل انتخاب این کلمه بود. انتظار من یعنی شوق رقصیدن با تو در میان هجمه ی ترس از نبودنت. انتظار تو یعنی بی خوابی هر شب چشمانت در این دنیای خواب آلود مست. انتظار من یعنی امید به تغییر معنای واژه ها که شاید روزی بتوانم تو را بی پروا در آغوش بگیرم. اگر گاه گاهی به عقب بر میگردی و...
-
بی تکلم
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 13:22
نمیدانم پاسخی دارد یا از این واژه نامه چشم پوشی کرده است ؟ واژه ها در به در قصه ای شدند که پر از ابهام و سکوت است ولی خوب میدانم پاسخی نیست همان پاسخی که هرگز سر به ابتذال کلام نمیگذارد همان سوالی که مدت هاست از یادشان رفته است بی تکلم وانهادن به خویش برایشان بهتر است که اصرار به لبخندی کنی و زبان به گلایه بگشای و دل...
-
تو فکر میکنی که میشود ؟
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 00:44
سلام به تو که عاشقی ای برادر سلام به تو که عاشقی ای خواهر تصمیم من برای من است و تقدیر تو برای تو خیال تو برای من است و خیال من برای تو تو فکر میکنی که میشود همیشه در کنارم بماند و بتوانم قدم قدم فاصله هایمان را بسوزانم تا دیگر نگران رفتن بوی عطرش از فضای مشوش ذهنم نباشم میدانم که در لحظه گمان میبری به شیداییم ولی...
-
به یاد او
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 20:13
هر روز و هنوز به پنجره کوچکی خیره میشوم که در پس آن یک دنیا حرف و خاطره موج میزند کلماتی سالخورده که هر از گاهی بر لبانم جاری میشود و زخم کهنه ام را ملتهب میسازد امید واژه ایست غریبه برای ذهن خسته و تن فرسوده ام این روزها در جستجوی روزنه آفتاب ثانیه ها میگذرانم
-
تو نباید میرفتی
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 16:58
پیش خود فکر کردم که من شاید انعکاس صدای تو نبودم گفتی بودی هستی خواهی بود گفتی من از تو گلایه ندارم گفتی من سایه توام سایه٬ نه گلایه گفتم باش ٬ در من باش نه بیرون از من گفتی هستم بودم و هستم اما تو نباید میرفتی *********************** گفتی سالهاست مرا ندیده ای گفتم من از تو چشم بر نداشته ام گفتی در این حرکت مرا...
-
این حقیقت است
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 20:19
در کشاکش سرنوشت حقیقت قلبش را به خیالی باطل از من پنهان کرده بود هر چه کرد حق با او بود ولی ... حکایتش را از همان بدو حضور دوباره خوانده بودم هر چند خیلی دیر بود اما ... گاه و بیگاه دلتنگش میشوم و به سراغ احساسش میروم احساسی مکتوب که در آن سهم من کمتر از یک نیمه راه بود میخوانم و میخوانم ، هر دو نیمه را دل خوش میکنم...
-
جای او همیشه خالیست
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 19:35
ای آفتاب سرخ سر از خاک سرد بر آور و ببین چگونه پریشان خاطرات کهنه بارانم امروز دیگر باران برای من تکرار مکررات است کسی نیست اما اینجا خانه من است من میدانم و تو نیز بدان خانه بی مقدار نیست میخواهم فریادی برآورم به بلندای طاق آسمان میخواهم ثانیه ها را بسوزانم همان ثانیه هایی که گفته بودم و تو خوب میدانی همان ثانیه هایی...
-
حکم عقل در میان طوفان دل
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 21:16
باد وزیدن گرفت و ابری به سان سیاه مژگان یار آسمان دلم را احاطه کرد دلم گرفت صدای صاعقه گوش خراش بود راه گریز نبود صدای صاعقه از دور به گوش میرسید راه گریز نبود صدای صاعقه پیامدار سرود تلخ جدایی بود آری من و او هر دو میشنیدیم گر چه غرور مقاومت میکرد و عقل به من میخندید ولی نمیدانم چه شد که ناگه سیلاب اشک را در مقابل...
-
حکایت من و او
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:55
باز مینویسم برای دلم باز نویسی نمیکنم بلکه احساس امروزم را به تجربه دیروز مقدم میدارم خود میدانم که بیهوده میگویم و بیهوده مینویسم اما چه کنم که درگیرم و سرگردان خدایا بنما به من حقیقت عشق بگو به کدامین نفس توان این همه گستاخی را دادی ؟ توان گسستن انسانها گسستن به بهایی اندک به استناد تفکری عجولانه و به دور از هرگونه...
-
بد عهدی روزگار
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1383 16:13
چه هوای غریبی است، می خواهم فریاد بزنم،شاید افتاب صدایم را بشنود! حال ای افتاب سوزان کجایی که ببینی چگونه موج سرما سرزمینت را به یغما برده! دیگر از سرزمین افتاب خبری نیست دیگر از گرمای سوزانش اثری نیست. دیگر از روشنایی بی همتایش شرری نیست. امروز فقط سپیدی برف ویخ است که حکم می راند بر این سرزمین! می خواستم گریه کنم که...
-
جسورانه ترین تهدید
شنبه 26 دیماه سال 1383 20:59
آری این روزها تردید، مرا چه جسورانه تهدید میکند. تهدید به ویرانی، به ناکامی، به . . . و این خسته وجودم همچنان به ندای محزون قلبش گوش میدهد. او مرا میخواند به سوی صداقت، به سوی حقیقتی تلخ و به سوی سرنوشت نامعلومی که خود را بدان سپرده. این روزها خستگی مرموزی در وجودم احساس میکنم. به گمانم این غم تهدید ناجوانمردانه تردید...
-
ای یار
جمعه 18 دیماه سال 1383 20:46
ای یار امشب دریچه ای از نگاه دریاییت به سوی من بگشا. به آنجا که شوره زار کویر رویایی چشمانت نمایان میشود. آری ، به آنجا که . . . من نهال امیدی که تو در قلب من کاشته ای را در مزرعه ای از زیبایی هایت باور میکنم. شنیدم که با طعنه میگفتی: ای فارغ از همه دنیا تنهاییت کجاست؟ ای عشق، عشق بی ریا ، آن یال و کوپال وبی پرواییت...
-
سرنوشت
دوشنبه 14 دیماه سال 1383 12:41
ای سرنوشت! دیگر تاب وتوان جنگیدن با تو را ندارم . دیگر حتی نمی توانم از تو فرار کنم . خسته ام،خسته تر از دیروز،بی خیال امروز،بی خیال فردا هر چه بادا باد ! مگر چه می شود؟با توام،گوش می کنی !؟ بگذار چند صباحی ما هم،چو مستان سرنوشت را به دست باد بسپاریم. این خیالی باطل است که اینگونه می دود به سوی آتش ... رویای سرنوشت...
-
های هوی بیهوده
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 05:47
شنیدم که میگفتی سالهاست که مرا ندیده ای اما بدان من از تو چشم بر نداشته ام.تو در این حکایت مرا شتابزده میبینی! تامل کن و باحوصله تماشایم کن. راستی او را چه میشود که اینگونه بیتاب است؟ بلندتر بگو نمیشنوم، حرکت در من است و تو در تمام منظره هایم با وقار نشسته ای. تو در من بزرگ و بزرگتر شده ای، جدا شدن از تو یعنی پایان...
-
گفتی و گفتم تا بدانند
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 05:28
گفتی نباید میرفتی. گفتم نرفتم ماندم. گفتی دیروز به تو نرسیدم که امروز رفته باشم. من از آغاز از نخستین دیدار در کنار تو مانده ام. هوایم را از صدایت پر کردی و یک روز بی خبر صدا را بریدی و رفتی. گفتم دور یا نزدیک چه فرقی میکند اگر صدا را میشنوی؟ گفتی نزدیکتر باید می آمدی. گفتم فاصله در نگاه ماست. اگر مرا نزدیکتر میخواهی...
-
من نه. تو باید
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 00:04
من از تو میروم تا در سفر بودن با تو باشم. من از تو سر نمیروم. من در تو میروم تاسبزترین بهارمنظره هایت................ تا ماه. گفتی باش گفتم هستم گفتی میفهمم گفتم من هم گفتی بغض شک راه گلو را بسته لحظه تصمیم است به تو ای خوب نجیب نمیتوان شک کرد گفتم به دزدان شک کن. من و تو تشنگی باغچه را میبینیم و چه بیرحمانه مشک پرآب...
-
نخستین دیدار
شنبه 8 آذرماه سال 1382 01:31
تو را مرور میکنم تا خاموشی من فراموشی بزرگ نباشد. پیش رو تصویر کهنه و رنگ پریده ای از پسرکی با سر تراشیده، لاغر با چشمانی درشت و غمگین و در کنارش دخترکی به زیبایی شاپرکها، شکننده با چشمانی درشت و غمگین که با آبی دریای شمال یکی شده اند. ظهر داغ تابستان من و تو و خانه ای از ماسه و آنهمه تنهایی، این نخستین دیدار بود.
-
باور ندارم
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1382 00:36
برای اینکه بگویی هستی نباید میرفتی. چگونه بگویم که جا به جایی من حرکت من است نه هجرت و جدا شدن. من حرکت میکنم که از تو بنویسم. که تو را از تمام زاویه های منظره هایت دیده باشم.
-
محل حادثه
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 05:35
ما با ترانه های بیدار به جنگ ترانه های کهنه و بیدل ترانه های در خواب ، سوزناک و بی خاصیت آمده بودیم ترانه های نخ نما با جدول کلمات متقاطع در برابر ترانه هایی از جنس گل و ابریشم
-
بیزاری
یکشنبه 18 آبانماه سال 1382 21:04
دیگر از دنیای خود و از این زندگی یکنواخت خسته شده ام نمیدانم چرا فرشته سعادت از من روی بر تافته؟ و دست توانای تقدیر با من سر جنگ دارد؟ نمیدانم چرا هر چه مصیبت و غم در دنیاست به من حمله ور میشوند؟ میل به زندگی در این جهان از من صلب شده ، میخواهم بمیرم،میخواهم به خواب ابدی فرو روم که دیگر خورشید را نبینم خورشیدی که شاهد...
-
قاصدک
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 20:26
او زبان حال من است و به تو خواهد گفت: مانند تشنه ای که در طلب آب است عطش دیدار تو را دارم تو را میخواهم میل دارم به زیارتت نائل شوم کی ؟ . . . در کجا ؟ . . . بگو بدانم چه وقت تو را خواهد دید؟
-
دیگر نمیتوانم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 02:50
نمیدانم چرا اینگونه شده ام؟ مگر من از زندگی چه میخواهم؟ مگر این دنیا تا کجا ادامه دارد؟ آری این سرنوشت من است من که خود میدانم دردم چیست آری میدانم این همه بدبختی از کجاست... ولی افسوس، افسوس که نمیتوانم این سراسیمه غمگین را به سکوتی پر از نوای شادی تبدیل کنم آتشی که در نیستان دلم افتاده مرا میسوزاند دلم میخواهد بروم...