هر روز و هنوز به پنجره کوچکی خیره میشوم که در پس آن یک دنیا حرف و خاطره موج میزند
کلماتی سالخورده که هر از گاهی بر لبانم جاری میشود و زخم کهنه ام را ملتهب میسازد
امید واژه ایست غریبه برای ذهن خسته و تن فرسوده ام